محدثه جونمحدثه جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

محدثه؛فرشته کوچولوی ما

چهارماهگی عزیز دلمون محدثه جون،

امروز درست 4 ماهه که خدا عشق رو مهمون خونه ی ما کرده. عشق ما یه دختر کوچولوی عزیز و دوست داشتنیه که وقتی میخنده انگار دنیا رو بهمون میدن و وقتی گریه میکنه حاضریم دنیا رو براش بیاریم تا اشکاش رو نبینیم.. دخترک ما دیگه حسابی برای خودش خانوم شده و البته حسابی هم بازیگوشه. از وقتی یادگرفته غلت بزنه تا میذاریش رو زمین غلت میزنه و بعد جیغ میزنه که بیاید من رو برگردونید!و وقتی برمی گردونیمش دوباره روز از نو!! دستاش رو هم خیلی بامزه نگاه میکنه ؛ یا داره میخورتشون و یا داره باهاشون بازی میکنه!دخترکم از خودش صداهای بامزه درمیاره و سعی میکنه با ما صحبت کنه.آب دهنشم همیشه سرازیره و اکثرا یقه ی لباسش رو خیس میکنه! از خواب که بیدار میشه خیل...
28 مهر 1391

خاطرم نیست که از کی به تو عاشق شده ام؛

برای دخترمون که دنیامونه؛ نشسته بودیم در خانه من مشغول مطالعه و تو هم مشغول خوردن شیر مادر مهربونت، یک پیامک برای من آمد با این مضمون: {فدای صداقت اون بیسوادی که وقتی پرسیدند عشق چند حرفه؟ گفت چهار حرفه! همه بهش خندیدند. اما زیر لب زمزمه می کرد حسین حسین... } و در آخر هم نوشته بود {40 شب مانده تا محرم}. اشک از چشمان من و مادر سرازیر شد و ناخودآگاه چشمانمان رفت به سمت تو که با خنده و خوشحالی تمام  شیر می خوردی و با چشمانت به مادر نگاه می کردی و مادر خوشحال از اینکه به تو شیر می دهد و تو را سیر می کند. درسته دخترم این صحنه ما را برد کنار گهواره 6 ماهه حسین که با گریه هایش به نشانه گرسنگی به مادر نگاه می کرد و مادر جز خجال...
17 مهر 1391

سوراخ کردن گوش

دختر قشنگم محدثه ؛ سوراخ کردن گوشت مبارک باشه گلم  دیروز بردیمت مطب دکتر من و بابایی و مامانجون. به دکتر گفتم اومدیم یه گوشواره ی خوشگل بندازی تو گوش دخملیمون دلمون که نمی یومد ولی خوب هر چی بزرگتر میشدی سخت تر میشد خلاصه دکتر  هم یه جفت گوشواره  خوشگل انداخت تو گوشت. مامانی ایشالا بعد از یک ماه گوشواره خوشگله که بابایی وقتی به دنیا اومدی برات خرید جای اینا میندازم گوشت عزیزم.  ایشالا که اذیت نشده باشی فقط یه کم جیغ زدی ولی زود آروم شدی. قربونت برم مامانی که هر وقت به گوشات نگاه میکنم کلی ذوق میکنم دخترک نازم. ...
11 مهر 1391

و اما مشهد... ؛

مرا خواندی و کرشمه کردی ! ایستادم به تماشایت وتو خرامان خرامان دلبرانه دلبری کردی حالا خوب می فهمم ... (خدایا چه جای خوبی بود چقدر با همه مهربون بودن، خادماش همش منو نوازش می کردند خدایا منو بازم بیار اینجا) و با حجاب معصومانه و کودکانه ات چه خوش در حرم پر از نور و با صفایش نشستی دختر گلم... و حرفهای دلت را با آقا زدی ... و اما دخترم:همیشه به یاد داشته باش اولین کسانی که تو را با او آشنا کردند..   ...
6 مهر 1391
1